جدول جو
جدول جو

معنی جیش دکردن - جستجوی لغت در جدول جو

جیش دکردن
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
جلو انداختن و راندن، جلو بردن، تقدیم کردن، بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود، پیش افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
خستن. مقروح کردن. مجروح کردن. خسته کردن. زخمی کردن: شخودن، ریش کردن به ناخن. (یادداشت مؤلف). آزردن. اقراح. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) :
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کار یکی بر کلال.
حکاک.
باشد که به طلی های گرم حاجت آید چون خردل و انجیر و پودنه دشتی و ثفسیا تا ریش کند و طلی ها بپالاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فردیش کند.
مسعودسعد.
شاه بدانی که جفا کم کنی
گر دگری ریش تو مرهم کنی.
نظامی.
بکرد از سخنهای خاطرپریش
درون دلم چون در خانه ریش.
سعدی (بوستان).
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش.
سعدی (بوستان).
بینندۀ دوست را مکن ریش
شرمی هم از آن دو دیدۀ خویش.
امیرخسرو دهلوی.
- ریش کردن دل، مجروح ساختن آن. آزرده ساختن آن:
سرانجام جوی از همه کار خویش
به تیمار بیشی مکن دلت ریش.
فردوسی.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 200).
مکن تا توانی دل خلق ریش
اگر می کنی می کنی بیخ خویش.
(بوستان).
، به تارتار از یکدیگر جدا ساختن. (یادداشت مؤلف).
- دل کرده ریش، دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر:
سراسر بیاورد گردان خویش
بدیشان نگه کرد دل کرده ریش.
فردوسی.
سپس راه ایران گرفتند پیش
ز کردار کاوس دل کرده ریش.
فردوسی.
تهمتن پیاده همی رفت پیش
دریده همه جامه دل کرده ریش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خوش گذراندن. عشرت کردن:
به یاد مهربانان عیش میکرد
گهی میداد باده گاه میخورد.
نظامی.
دیدی که چه عیش کرد چون مرد
آن عاقبت آن فلان نیرزد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را:
هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود
پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار.
فرخی.
و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی).
بیامد همانگاه داننده مرد
زن و گله را پاک در پیش کرد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ترسم ازین پیشه که پیشت کند
رنگ پذیرندۀ خویشت کند.
نظامی.
باقلا بار کردنت هوس است
پیش کن خر که کار زین سپس است.
دهخدا.
، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان).
حساب آرزوی خویش کردن
بروی دیگران در پیش کردن.
نظامی.
رقیب منا خیز و درپیش کن
تو شو نیز اندیشۀ خویش کن.
نظامی.
غم خسرو رقیب خویش کرده
در دل بر دو عالم پیش کرده.
نظامی.
، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن:
بدو گفت گودرز، پرمایه شاه
ترا پیش کرد او بدین بر سپاه.
فردوسی.
رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوش کردن
تصویر جوش کردن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
((کَ دَ))
فرستادن، از پیش فرستادن
فرهنگ فارسی معین
خیش زدن، شیار زدن، شخم زدن، شخم کردن
متضاد: درو کردن، درویدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
للقفز
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
Leap, Vault
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
sauter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
با دهان دمیدن، فوت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ادار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافتن قسمتی از درخت جهت خشکاندن آن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
saltar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
লাফানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
прыгать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
springen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
стрибати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
skakać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
跳跃
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
چھلانگ لگانا , چھلانگ لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
kuruka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
saltare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
sıçramak, zıplamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
뛰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
跳ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
לקפוץ , לקפוץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
कूदना , कूदना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
melompat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
กระโดด , กระโดด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
saltar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جهش کردن
تصویر جهش کردن
springen
دیکشنری فارسی به هلندی